وحید قاسمی

دَم قم گرم

محملت با وقار می آمد

سبزترازبهار می آمد

وه! عجب خوش خرام می آمد

با شکوه تمام می آمد

کاش ایران می آمدی آقا

نه رواقی,نه گنبدی,حتی

!سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی,زائری,کنار تو نیست

زمین خوردی

کشید بند طناب و شما زمین خوردی

 شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی

 تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند

 مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟!

وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه, مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش, بغضی توی گلوم شد

صاب خونهممنون توأم, هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکهلایق نبودم, سنگ تموم گذاشتی

 نمی تونم دلبِکنم, جدایی خیلی سخته!

 بدرقه رفتناینطوری, خدایی خیلی سخته!

ماه رمضونکجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این بهبعد باز غروبا, بی تو دلم می گیره

تا سال بعدچیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریوندوباره, از تو باید جداشم

حرف جدایی کهمیشه, دلم عزا می گیره

دلم به یادِروضه های کربلا می گیره

**

حسین من نروبمون, سایه ی روسرم باش

حالا که عباسندارم, پناه این حرم باش

دلم شده پشتِسرت, مثل موهات پریشون

خودت بگوچیکار کنم, تنها تو این بیابون

داداش نروتورو خدا, نذار که در به در شم

نذار با شمرو حرمله, تا کوفه همسفر شم

شاعر : وحید قاسمی

 

کیسه های نان

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها ازغربت وبغض گلو راحت شدند

مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند

شب های قدر

خود را به خواب می زنی ای بنده تا به کی !؟

هی توبه پشت ِ توبه, سرافکنده تا به کی !؟

دنیا وفا نکرده , وفا هم نمی کند

با زرق و برقش از غم دل, کم نمی کند

متهم

بچه گی کرده ام, پشیمانم

من ندانسته شیطنت کردم

بغلم کن دوباره مثل قدیم

رو نگردان زمن, غلط کردم

کرم خانه

در مدح تو باید که ببندیم دهان را

وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است

انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

جان ِ تو, جان ِ دخترم زهرا

حتم دارم که رفتنی هستم

به خدا می سپارمت آقا

خواهش ِ مادرانه ای دارم

جان ِ تو, جان ِ دخترم زهرا

سیزده شیشه عسل

 نوجوان قبیله خورشید

عالم دَهر مکتب توحید

آمده نیزه جمل در دست

سیزده شیشه عسل در دست

شکوه تبار

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرارومدار را

آیینه ی تمام نمای یل جمل

ازاین سپاه فتنه درآور دمار را

سیل اشک

نای ِ نی تر شد از فغان افتاد

گوشه ای جام شوکران افتاد

روضه ات را جگر نمی فهمد

رد ِ اشکم به استخوان افتاد

دکمه بازگشت به بالا