گروه شعر یا مظلوم

دخت مصطفی

دنیا اگر صفا داشت از دخت مصطفی داشت
این زندگیِ کوتاه بسیار ماجرا داشت

از غربتم همین بس ، در بین بی وفایان
تنها گذاشت من‌ را آنکه به من وفا داشت

عجل وفاتی

ماه چون لیل و نهارش می گذشت
چرخهء غم در مدارش می گذشت

آن‌که عطرش عرش را پر کرده بود
زرد و پائیزی بهارش می گذشت

واویلا

بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم
افتاد اشک گرم تو بر گونه ی سردم

خورشید تو حالا شده رنگین کمان تو
سرخم… کبودم… سبزم و نیلی ام و زردم

مستجاب الدعوه

استعانت گر کند ما را خدای فاطمه
سر می اندازیم محشر زیر پای فاطمه

یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد
هر که عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه

اجل وفاتی

زخمی تر از بال و پرت بال و پری نیست
زخمی تر از پلک ترم پلک تری نیست

در این سه ماهه آب رفته پیکر تو
در بستری انگار اما پیکری نیست

علی مظلوم

مامور به صبرم از خداوند
فهمید و به خانه آتش افکند

ما بین حیاط خانه ی من
زهرای مرا زدند و رفتند

علی مظلوم

بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را

لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را

یا زهرا

ای زحم انگاری تو هم آزار داری

که هر نفس به گریه ات اصرار داری

از من گذشت ای میخ اول مطمئن شو
پشت در خانه نباشد بارداری

زهرای من

درون سینه‌ ی شان کینه در تلاطم بود
عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود

کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم
برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود

اُمّ اَبیها

صبح و ظهر و شام اگر که دیده ی عاشق “تر” است
فاش میخواهد بگوید از همه عاشقتر است

وصل یعنی سوختن ، زیرا که در آغوش شمع
سرنوشت اکثر پروانه ها خاکستر است

بابای من

باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم

خورشیدِ من

خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

دکمه بازگشت به بالا