آنکه مرا به اشک غمش استحاله کرد
دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد
با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد
بر آستان خویش سرم را حواله کرد
آنکه مرا به اشک غمش استحاله کرد
دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد
با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد
بر آستان خویش سرم را حواله کرد
در دلم شوق وصالت را سراسر داشتم
آرزوهای قشنگی باتو در سر داشتم
سعی کردم آنچه تو میخواستی باشم پدر
تا بگویی دختری مانند مادر داشتم
مثل هرشب که باده میخواهیم
آمدیم و زیاده میخواهیم
جام خالی و دست خالی تر
گرچه از ما نمی ستاند زر
مثل خماری که شدیدا در پی باده ست
پای قلم دنبال مدحش راه افتاد است
شهر مدینه مملو از باران رحمت شد
همچون حسین انگار قلب آسمان شاد است
از عشق می نویسم و از بیقرارها
از باده می نویسم و از می گسارها
از چشمه می نویسم و از آبشارها
از شاخه می نویسم و بانگ هزارها
او سفیر ِ نهضت ِ کرب و بلاست
پنجه های کوچکش مشکل گشاست
ناز او را عمه جانش می خرد
خنده ی او از حسین دل می برد
باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم
باید خدا روزی کند نوکر بمانیم
باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست
چون نوکر ایل و تبار آسمانیم
تا که خدا به بال ملک پر درست کرد
در آسمان عشق کبوتر درست کرد
با آیه های سوره ی زیبای قدر خود
قدری گریست, سوره ی کوثر درست کرد
بوی گل در همه ارض وسما پیچیده
بازهم باغ جنان جامه نو پوشیده
دست مولاست به این سفره نمک پاشیده
در کویر دل من باز گلی روئیده
واژه واژه به رقص آمده شعر
سر کشیده پیاله ای صهبا
قلم افتاد در هیاهوی
شعف و شور عالم بالا
رایَت نصرخدا به دوش ابالفضل
ناله ی تومعنی خروش ابالفضل
خنده یمستانه ات سروش ابالفضل
صرف دلِ تو توان و توش ابالفضل