الا طراوت سر سبز بوستان دلم
شکوه بی مثل اوج آسمان دلم
قلم به دست من امشب عجیب میلرزد
و بند آمده پیش شما زبان دلم
الا طراوت سر سبز بوستان دلم
شکوه بی مثل اوج آسمان دلم
قلم به دست من امشب عجیب میلرزد
و بند آمده پیش شما زبان دلم
این من و این حالِ پریشانی ام
عابرِ این کوچه یِ بارانی ام
موجم و بر صخره سَری میزنم
من زِ تو لبریزم و طوفانی ام
بیشتر از بیشتر از بیشتر
مى شود از عشق دلم ریشتر
من که اویسم ز قَرَن آمدم
وقت ندارم به خدا بیشتر
نشسته است به آیینه أم غبار گناه
نمانده برسر دوشم به غیر بار گناه
قرار بود که با تو قرار بگذارد
کشید نفس دلم را سر قرار گناه
برای امدنت ای نگار می گریم
نشسته ام به ره و بی قرار می گریم
شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی
بسوی قبله ی پراز انتظار میگریم
پیش از شروع خلقت, قبل از وجود آدم
وقتی نبود حوا, وقتی نبود آدم
تاریک بود و خاموش, حق مانده بود با حق
در هیچ محض, تنها, در آن سکوت مطلق
هوای قلب من امشب بهانه ای دارد
نوای سینه ام امشب ترانه ای دارد
زمین٬ زبان خودش را به مدح وا کرده
که حرف های طبیعت نشانه ای دارد
امشب بهانه ها همگی جور می شود
حتی پیاله کاسه ای از نور می شود
وقتی نگاه یار قدم رنجه می کند
چشم تمام صاعقه ها کور می شود
بارانگرفت و خاطره ها را مرور کرد
طوفانوزید و از پس نامت عبور کرد
ساعت هزارو چهارصد و چند سال سخت
دراشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد
دمی که سیر وجودم الی السما می شد
تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد
گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
که باب فیض الهی به سینه وا می شد
ما را که ذکرخالص الله اکبر است
در جانمانخداست که از هرچه بهتر است
او آفریدنعمت قرآن و وحی را
آن باده ایکه با می عترت مقدر است