عاقبت زلف تو را باد بهم می ریزد
دل از این لطف خداداد بهم می ریزد
حرف شیرین شده, فرهاد بهم می ریزد
اینکه می آیی و رخساره بر افروخته ای
عاقبت زلف تو را باد بهم می ریزد
دل از این لطف خداداد بهم می ریزد
حرف شیرین شده, فرهاد بهم می ریزد
اینکه می آیی و رخساره بر افروخته ای
لاجرعه ریخت می به گِل آفریدنت
پیچید عطری از نفحات وزیدنت
نوبت رسیده بود به انسان کاملش
آیینه ای گذاشت خدا در مقابلش
همه ی حرف های من با تو
آبرو, اعتبار دنیا تو
نور,خورشید,بندگی,توحید
همه تفسیر می شود با تو
از این مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بدجور خوشحال است
فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقارِ برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب
ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه,”لولاک” را خطاب
امروز نوشتند کبوتر شدنم را
پرواز کنان راهی دلبر شدنم را
چشمان من از شوق مهیای شراب است
مدیون توام لذت ساغر شدنم را
بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
سحر گهی که خدا در حرم هویدا بود
ز مکه عطر دلاویز عشق, افشا بود
ز سیل رحمت حق, عالمی مصفّا بود
حریم امنِ حرم, رشکِ عرشِ اعلا بود
صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود, ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت
لب نگار که باشد رطبحرام بود
زمان واجبمان مستحب حرامبود
فقیه نیستم اما به تجربهدیدم
بدون عشق مناجات شب حرامبود