شعر ولادت اهل بيت (ع)

چه مبارک سحری

چه حال خوشیچه مبارک سحری هست

پیـداست زسـاقــی ز دل ما نظری هست

تــا دورتریننقــطه دلــم اوج گرفته است

یعنی کهمقــرب شده و بـال و پری هست

ولادت بانو…

و خدا خواست که ازهر بشری سر بشود

در دلش چشمهبجوشاند و کوثر بشود

سدره ی عشق از ایننهر تناور بشود

عالم از بوی خوشیاس معطر بشود

بسم رب الزهراسلام الله

بهترین فرم غزل هایم برای مادر است

دفتر شعرم مزین از صفای مادر است

در قنوت هر نماز خود دعایم می کند

هرچه دارم در دو عالم از دعای مادر است

بانوی خانواده ی توحید

قلم  افتاد روی  نام شما

مِن ومِن کرد و گفت یا زهرا

قلمم ریخت قطره ای جوهر

تا رسیدم به واژه ی مادر

تجلی

دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد

سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد  

 و آن همه عظمت را کمی به نور کشید

و نور را به تجسم کشید و انشا کرد  

پرواز می دهیم

پرواز می دهیم که بال وپرت کنیم

معراج می بریم که پیغمبرت کنیم

دیگر بس است خلوت چله نشینی ات

وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم

ای نخست همیشگی یکتا

ای نخست همیشگی یکتا

آفتاب قدیمی دنیا

سیب سرخ بهشت پیغمبر

یک سبد یاس بر جمال شما

پیدا و ناپیدا

بازی ما پیداو ناپیداس برخیز

این بازی پستهمین دنیاس برخیز

دیگرتوانمتاق شد اتش گرفتم

چشمان خودواکن علی اینجاس برخیز

میلادحضرت زینب سلام الله

صدای نم نم بارون,داره باز می ده بشارت

می گه بردارید دلا رو,تا با هم بریم بریم زیارت

غوغائیه تو مدینه, میاد عطروبوی کوثر

گل بارونه آسمونا,فاطمه(س) باز شده مادر

شصت ونه

جشن امسال عجب می چسبد

قال با حال عجب می چسبد

زدن بال عجب می چسبد

حافظ و فال عجب می چسبد 

گوشه ای از نجابتت مریم

مادرت آسمان خوبی ها

پدرت از اهالی بالا

ای که شاگرد اشک تو آدم

ای هوادار عشق تو حوّا

نوکر فدای عمه سادات میشود …

راهی نشانمان بده حالا که آمدیم

عشقی به جانمان بده حالا که آمدیم

تا آمدیم لکنتمان بیشتر شده

حالا زبانمان بده حالا که آمدیم

دکمه بازگشت به بالا