می سپارم گوش جانم را به فرمان حسن
خوش به حال منکه هستم کلب دربان حسن
پا نخواهم پس کشید از این عقیده هیچ وقت
من حسن را می پرستم،جان به قربان حسن
می سپارم گوش جانم را به فرمان حسن
خوش به حال منکه هستم کلب دربان حسن
پا نخواهم پس کشید از این عقیده هیچ وقت
من حسن را می پرستم،جان به قربان حسن
یاس ها،با نفس یاسمن افطار کنند
علی و فاطمه چون روح و تن افطار کنند
حسن آمد که در خانه ی او شاه و گدا
همه با ذکر غریب وطن افطار کنند
مرا مثل یک اَبرِ حیران کشیدند
مرا مثلِ رودی خروشان کشیدند
خدا آفرید و خدا عاشقم کرد
مرا مثل زُلفی پریشان کشیدند
آن شب که عشق بود و خدا بود و هیچ کس
قافیه مست چشم شما بود و هیچ کس
میخواست عارفانهترین شعر گل کند
تنها لب تو مرد دعا بود و هیچ کس
در خانه ای که ماه چراغ شبانه بود
خورشید شمع کوچک این آشیانه بود
از خشت و گل به پا شده و عاشقانه بود
آن خانه ای که بر همه هستی بهانه بود
حسن رسیده حُسن را به دلبران نشان دهد
کریم آمده به سفره ی فقیر نان دهد
فرشته می رسد که گاهواره را تکان دهد
نبی نشسته تا به گوش این پسر اذان دهد
از بس شده وصف کرمت ورد زبانم
باز است چنان سفره این خانه دهانم
دنیاست کرم خانه تو ،نیست نیازی
اینکه کسی از آن بدهد راه نشانم
دل آواره بود و وطن آفریدند
هزاران اویس و قرن آفریدند
پی خویش تا عاشقان را کشانند
دلیلی بر عاشق شدن آفریدند
اگر جاریام جاری از چشمههای غدیرم
صدای غدیرم
برای علیام برای غدیرم
من از نسل زهرایم از بچههای غدیرم
بسم رب الحسن به نام کریم
که لبالب شده است جام کریم
چشم را بستم و ادب کردم
ایستادم به احترام کریم
من کربلا که میروم یاد تو هستم
یاد حرم با آن ضریحی که نداری
اینجا ، نشد ؛ مفهوم و معنایی ندارد
از بس که اقا هستی و پر اعتباری
مرا سری است که افتاده زیر پای حسن
به تخت سلطنت این دل است جای حسن
هزار حاتم طائی شود گدای درش
هر آن کسی که به دنیا شود گدای حسن