مژده ای دل که جان جان آمد..
لیله القدر عاشقان آمد..
بی خود از خود شوید خسته دلان
ناجی قلب خستگان آمد..
شعر ولادت اهل بيت (ع)
منم اهلِ آبادیِ آبها
منم خانه بر دوشِ گردابها
به چشمم ببین خانهی خویش را
بنا کردهام رویِ سیلابها
تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست
خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب
غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
بی حضور سبز رویت ، روزها بی عید شد
ماه ها و سال ها با فصلِ غم تمدید شد
ماه شمسی رو ، هزار چارصد سال است که
از کنارت عالم خاکیِ ما تبعید شد
حالا که من حس میکنم حالم خراب است
مستی، خماری، می گساری باب باب است
لیلای این ایلی و مجنون ها نوشتند
عمریست گیسوی تو کارش پیچ و تاب است
پر می کنیم از می گلوی باده ها را
تا مست باشیم انتهای جاده ها را
بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند
در رکعت سوم همان دلداده ها را
خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را
هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را
الا بالا بلندِ سر به زیرِ محضر خورشید
که کامل کرده چشمانت، نشانی نجابت را
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
که بارور بشود نطق من از این باور
منِ کویر چه گویم که مدح حضرت آب
مقدس است چنان آیه آیهی کوثر
هرچند که در عشق به وسواس رسیدیم
لب تشنه به سرچشمه ی احساس رسیدیم
با شبنمی از اشک به الماس رسیدیم
وقتی به در خانه ی عباس رسیدیم
هوای عشق، هوای محبت و امید
میان میکده ی عاشقان تو پیچید
ستاره از سر شادی و شوق، چشمک زد
فرشته ای وسط شعر داشت می خندید…
به نام خداوند یار آفرین
همان خالقِ شاهکار آفرین
خداییکههنگامِخَلقِحُسین
بهخودگفتهصدهاهزارآفرین