از ره رسیده سومین نور ولایت
شمس جهان آرا و مصباح هدایت
چشم و چراغ خانه ی مولاست این نور
حُبّش بود شرط قبولی عبادت
از ره رسیده سومین نور ولایت
شمس جهان آرا و مصباح هدایت
چشم و چراغ خانه ی مولاست این نور
حُبّش بود شرط قبولی عبادت
اگر نقطهی با تنزُّل نمیکرد
اگر اسمِ اعظم تغزل نمیکرد
اگر بر ظهورش تفَئُل نمیکرد
دو عالم نبود و جهان گُل نمیکرد
علی بود و خلقت سراسر علی دید
خدا عکسِ خود را فقط در علی دید
علی با خدا رمز و رازش یکی بود
علی ذوالفقار و نمازش یکی بود
علی جبهه و جانمازش یکی بود
علی گریه و رویِ بازش یکی بود
خدا شد علی و پیمبر علی شد
علی در علی در علی در علی شد
که هست اینکه حق غَرقِ اوقاتِ او شد
خدا جلوههای مناجاتِ او شد
همینکه زمانِ ملاقاتِ او شد
خدا ماتِ او شد علی ماتِ او شد
دلم بُرد و هربار گفتم اباالفضل
صد و سی و سه بار گفتم ابالفضل
ببین بند آمد نفسها سخنها
ببین بازمانده نظرها دهنها
از این پس تمام است این در زدنها
نیازی نباشد به این آمدنها
که میبیند امشب دلم پر زدن را
که میبینم امشب دوباره حسن را
اگر آبِ دریا مرَّکب شود باز
زمین از غزلها لباب شود باز
ادب پیشِ مدحش مودب شود باز
رسیده است جا پایِ زینب شود – باز
که زینب بگوید که ای جان من تو
که باب الحسین و که بابُ الحسن تو
دعا کرد میدان علَم برندارد
در این معرکه یک قدم برندارد
دعا کرد تیغ دو دَم برندارد
که لشگر سر از خاکِ غم برندارد
فقط یال و کوپال یکسر بریزد
فقط سر بریزد فقط سر بریزد
علی بین میدان که تصویر میشد
چنان ضربههای تو تکثیر میشد
زمان فرارِ همه دیر میشد
که لشگر به خاکت زمین گیر میشد
پناه حرم دست آب آورِ توست
دعاهایِ زینب به پشتِ سرِ توست
خدا این حرم را عجب دیدنی گرد
پُر از دست خالی پر از ارمنی کرد
وَ لطف تو درد مرا گفتنی کرد
دلم را به زلف تو پیوستنی کرد
مرا دست خالی رها میکنی نه
مرا دور از کربلا میکنی نه
تو نور قمرهای امالبَنینی
دعای سحرهای امالبَنینی
تو شاه پسرهای امالبَنینی
یل شیرِ نرهای امالبَنینی
فقط بوسه زد روی بالت عزیزم
فقط گفت شیرم حالت عزیزم
نظر میخوری رویِ خود را بپوشان
از این تیر اَبروی خود را بپوشان
از این نیزه پهلوی خود را بپوشان
از این تیع بازوی خود را بپوشان
زمین میخورم تا زمین میخوری
به روی زمین با جبین میخوری
اگر خار چشمانتان این سپاه است
که ای خصم پایانتان این سپاه است
که کابوس دورانتان این سپاه است
فقط دشمن جانتان این سپاه است
سپاهی که ایرانیاش بَسِّتان است
فقط یک سلیمانیاش بَسِّتان است
حسن لطفی
دلی که عشق در آن جا نگیرد
سراغ از عالم بالا نگیرد
خدا را شکر اصلا بین ما نیست
کسی که دامن مولا نگیرد
صدای چِکچِک باران؛ صدای گریهی آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است
دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است
دوتا بازو به دنیا آمده نامش اباالفضل است
دوتا ابرو که وقت رزم پیغامش اباالفضل است
به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر
اگر وامی گرفته ضامن وامش اباالفضل است
مشک تو اقیانوس را سیراب خواهد کرد
هُرم نفس هایت زمین را آب خواهد کرد
دریا برای دیدنت آغوش وا کرده ست
دیوانه ات، مرز جنون را جا به جا کرده ست
کوه می سازد نگاهِ دلنشینت کاه را
یوسفِ گمگشته کرده با تو پیدا راه را
عشق در ذاتِ تو معنا می کند الله را
ماهِ هفتادو دو تن! شرمنده کردی ماه را
اگر پنج نوبت اذانم علی است
اگر خاکم و آسمانم علی است
اگر قبلهی آستانم علی است
اگر روز و شب بر زبانم علی است
غیر از تو را زبان من املا نمی کند
جزگفتن از تو را قلم انشا نمی کند
شاعر تو را نوشته و حاشا نمی کند
جز در سرودن از تو زبان وا نمی کند
خبر پیچیده در عالم که درّ ناب می آید
نگین پنجم ِ آل کسا؛ ارباب می آید
در آغوشش گرفته فاطمه، یکریز پیغمبر-
برای بوسه بر لبهای او بیتاب می آید
ای دل زمان هجر به پایان رسیده است
دور وصال حضرت جانان رسیده است
گُل کرده طبع طوطی اشعار من که باز
فیض جمال گُل به گُلستان رسیده است
خدا میخواست چشمِ او فقط عینالیقین باشد
خدا میخواست دستِ او فقط حَبلالمَتین باشد
خدا میخواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا میخواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد