هر کس که می خواهد ببیند لطف حیدر را
باید بگیرد دامنِ موسیَ ابنِ جعفر را
باب الحوائج شد که درمانده نَمانیم و…
باب الحوائج شد بگیرد دستِ نوکر را
هر کس که می خواهد ببیند لطف حیدر را
باید بگیرد دامنِ موسیَ ابنِ جعفر را
باب الحوائج شد که درمانده نَمانیم و…
باب الحوائج شد بگیرد دستِ نوکر را
شکـر خدا که نوکـر اولاد حیدرم
از خادمان خانه یِ موسی ابن جعفرم
بی هیچ منّـتی به گدا نان رسانده ای
مسکین بمانم از همه با آبرو تَـرم
ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعتِ دستان تو بر سایه بان ها ماندگار
میشود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار
از صبح تا نماز عشا ایستاده ام
در انتظار. لفظ بیا ایستاده ام
در صحن آینه همه جا ایستاده ام
وقتی که در حریم شما ایستاده ام
ما همه هیچیم و دنیا هیچ ، اما او که هست
ما همه لائیم اما مدِّ الاهو که هست
نیستیم اما چه غم “یا ضامن آهو “که هست
اهل هو اهل خدا اهل رضا وقتی شدیم
عین و شین و قاف عشقیم عین خوشبختی شدیم
ازبس محبت را به ما تکرار کردی
دل کندن از این عشق را دشوار کردی
هربار پشت پنجره فولاد رفتیم
مارا شفا دادی ولی بیمار کردی
امشب به روی مأذنه نقاره میزنم
چشمه شدم برای تو فوّاره میزنم
تا صبح، مِی به عشق تو همواره میزنم
طرحی برای این دل آواره میزنم
از سمت نور، رایحهی یار آمده
عزیزی آنچنان که جایگاهت قلب ایران است
بزرگی آنچنان که عقل در وصف تو حیران است
طبیبی در جوار مرقدت بیمار بسیار است
کریمی در حریم قدسی ات سائل فراوان است
همین که ساده می چرخند بهجت ها به دور تو
همین که مثل اربابند رعیت ها به دور تو
یکی با اشک می آید یکی در بُهت می سوزد
تفاوت می کند طرز ارادت ها به دور تو
تو مجموعهی لطف و جود و عطایی
تو یک چشمه از جوشش هَل اَتایی
تو دریاچه نه ؛ بَحر بی انتهایی
چهگویمکههستی؟چهگویمچههایی؟
تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
سلام ای ماه، ماهِ بیشتر از ماه، نورانی
سلام ای خواهرِ خورشید، ای «خورشیدپیشانی»
سلام ای دخترِ نوری که در تاریکیاش بردند
که یادت روشنایی بود، در شبهای زندانی