شعر ولادت اهل بيت (ع)

عشقِ خدا

خورشیدِ عرش و أرض و‌ سما آفریده شد
عشقِ خدا و شیرِخدا آفریده شد

اسطورهٔ نجابت و دردانهٔ وقار
محبوبهٔ تمام-نما آفریده شد

تکبیره الاحرام

از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشم هایِ یک نفر الهام می گیرد

محمّد نه علی نه فاطمه نه مجتبی هم نه
فقط پروانه در آغوشِ گُل آرام می گیرد

سَنَ قربان زینب

بنویسید خداوند و پس از آن زینب
بنویسید علی در دلِ میدان : زینب
بنویسید که زهراست در ایمان زینب
بنویسید حسن بعد حسن جان زینب

بهار

لطفِ پروردگار را خواهم
یک نسیم از بهار را خواهم
خلوتی در کنار را خواهم
دوری از روزگار را خواهم

نگارا

تا نگارا عَلَم زدی آقا
بابِ جود و کرم زدی آقا
دل خوشی را برای عُشاقت
گُل زهرا رَقم زدی آقا

نور افشانی

ای که در مَحبس گیسوی تو شب زندانی ست
کار خورشید , به فرمان تو نور افشانی ست

سامرا نه ! که جهان سیطره ی قدرت توست
ای که در عرش تو را مرتبه ی سلطانی ست

ای صدای تو آشنای همه
ای نگاهت گره گشای همه
مهر تابنده , رهنمای همه
خیر بی انتها برای همه

دلبرم

دلبری تکسوار می‌بینم
در زمستان؛ بهار می‌بینم
زلف یار است؛ این که رویا نیست ؟!
یا که نه؛ باز, تار می‌بینم !

رحمه للعالمین

آنگونه که به یُمن قدومت در این سرا

ساوه بدون آب و سماوه پرآب شد

این ساوه های چشم مرا هم سماوه کن

ناگفته این دعای دلم مستجاب شد

عاشقی

بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت
نذرِ تو کردم والدین و همسرم را

یا رسول الله

گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را

شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را

روی عشق

قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفته‌ام از یک عصاره بنویسم

دکمه بازگشت به بالا