به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
تنت از بسکه به دور و برِ من پاشیده
مثل مومیست جدا گشته..به هم چسبیده
ناله ات زیرِ سم اسب مرا پیرم کرد
چشمم از بعدِ على اکبر خود ترسیده
من یتیمم ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشم تر دارم
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا
هر چند که از داغ تو مرثیه به دوشم
یک آهِ عزا را به دو عالم نفروشم
من طایر قدسم به زمین آمده ام تا
از برکه ی اندوه تو یک جرعه بنوشم
عمو عباس… سرم درد میکنه
عمو جون بال و پرم درد میکنه
شبا وقت خوابیدن کلافه ام
جای سنجاق رو سرم درد میکنه
((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
به آه , دود دلش را به آسمان میداد
به سینه میزَد و تنها سری تکان میداد
شنید کرببلا….چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان,حسین جان میداد
شکـرِ خـدا به قافـله یِ غم رسیده ام
عمرَم کـَفاف داد وُ به پرچم رسیده ام
شبنم شدم به چشمه یِ زمزم رسیده ام
مادر…به گـریه هایِ مُـحـرم رسیده ام
خمار جام غدیرم شراب می خواهم
طهوری از نفس بوتراب می خواهم
جوانه ای شده ام, آفتاب می خواهم
سلام می دهم آقا جواب می خواهم
خبر این است که محسن به وطن برگشته
بنویسید چنین : (روح به تن برگشته)
سربه راه ست و در این راه سَرش را داده ست
او علی مسلک و از خاکِ نجف آباد است
سالار کاروان پر از یاسمن, حسین
جمع صفات و خاتمه ی پنج تن, حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن, حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین