آقا صدایم کن
آقا صدایم کن که برگردم به سویت
همراه کفترها نشینم روبهرویت
شاید برایم زائری گندم بپاشد
گیرم شفا از گندم تسبیح گویت
آقا صدایم کن که خود را کنج صحنات
یک بار دیگر گم کنم در گفتگویت
دستی گذارم عاشقانه روی سینه
در یک سلام ساده پاکوبان به بویت
آقا سلام! اینجا من و دلتنگی و تو
نور نگاهی! آبروی آبرویت
آقا تمام شهر یعنی مرقد تو
آقا رهایی یعنی افتادن به خویت
آقا تمام آسمانها بسته قندیل
از دیدن خورشید لبخند نکویت
آقا بگو یک جرعه سقاخانهات را
قسمت کنند این خسته را در آرزویت
آقا بگو با او کسی همدم نباشد
وقتی که باشد در حرم گرم وضویت
آقا بگو تنهاییاش بسیار باشد
تازه شود آهوی سرگردان کویت
ای کاش میشد بار دیگر… جان مولا!
ایوان طلا… کنج حرم… جان عمویت!
نقارهها آهنگ سرمستی بگیرند
تا جان بگیرد این دل در جستجویت
در ازدحام جمعیت باران بگیرم
لمس ضریح… آیات قرآن… بند مویت…
پرواز… درد دل… سرود اشک… آغوش…
مهمانی لطف خدا… راز مگویت…
شاعر : مصطفی کارگر