اشکال دارد
انگار رنگ این قلم اشکال دارد
یا برگه خیس دلم اشکال دارد
دریای شعرم جذر و مدعشق دارد
اینجا خسوف ماه هماشکال دارد
ماهی که نامش را خدازینب نهاده
گر بی وضو جاری کنماشکال دارد
بوی جنون عشق, عطرزیـنـبـیــَـــست
اینجا فقط دم, بازدماشکال دارد
اینجا زمانی حضرت جبریلمیگفت
بر زینب کبری, ستماشکال دارد
پیش مزار دختری کهمادری هست
حرفی زدن از قد خماشکال دارد
بال مگس نه, مثلاقیانوس ارام
این طول موج گریه اماشکال دارد
جایی که صحنش بال جبریلاست با کفش,
برداشتن های قدم اشکالدارد
اینجا خودم را مستمیبینم خدا… یا_
آیینه کاری حرم اشکالدارد
اینجا دعا کردن کهمعنایی ندارد
در زیر این گنبد, قسماشکال دارد
ای کاش کل عالم امکانحرم بود
هستی اگر باشی, عدماشکال دارد
زینب امامت کرده ای آیادرست است؟
یا این که شعر محتشماشکال دارد
تنها چهارده عدد معصومداریم؟
یا اینکه اعداد و رقماشکال دارد
احساس من اینست معصومینزیادند
من شاعرم, شاید”منم” اشکال دارد
باید گریز شعر من عباس باشد
جاماندن دست قلم اشکالدارد
من کلنا عباس یا زینبنوشتم
یعنی سپاه بی علم اشکالدارد
وقتی که پرچم میرسد درشام یعنی
ماندن در این شهر عجماشکال دارد
حالا که دشمن جنگ نرمشسخت گشته
جنگیدن اکنون با قلم اشکال دارد
امیرحسام یوسفی