افتـاده از نَفَــس
روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا
افتـاده از نَفَــس دل و دلـدارِ ما مِنا
ده سال روضه یِ عطش و سوختن بخوان
گودال و ازدحام و تنِ بی کفن… بخوان
افتاده زهرِ کیـنه به جانِ امـیرِ عشق
دل از مدینه پر زده تا کوفه و دمشق
این سوزِ تشنگیِ تو از جنـسِ کربلاست
انگار پیشِ چشمِ تو سر رویِ نیزه هاست
انگار می بـَرند تو را دست بسـته و …
سنگی رسیده و سرِ زینب شکسته و …
پایِ برهنه دختـرِ دردانه می رود
بالابلنـدِ عرش به ویرانه می رود
یادِ غروبِ بی کسی و شعـله ها کنید
صحنِ بقیـع و سینـه یِ ما کربلا کنید
مانده تنِ حسینِ تو در گـودیِّ عذاب
زینب کشانده شد به کجا؟… مجلسِ شراب
از چوبِ خیزران و لبِ یارِ ما نگو
از اضطـرابِ دخترِ دلـدار ما نگو
دیدی به چشمِ خود که حرم زار می زند
وقتی رقـیه سر رویِ دیـوار می زند
سرما و طعنه ها و هجـوم کنایه ها
رقصـیدنِ هـزار نفر پایِ نیـزه ها
آمد طَبَق که دق کند آرامِ جانِ شاه
لکنـت زبان گـرفت تمام خـرابه… آه
آهِ رقیـه دامـنِ محـراب را گرفت
خوابید و از دوچشمِ حرم خواب را گرفت
ای یادگارِ روضه یِ تنـهاییِ حسین
یادش به خیر… دخترِ بابایی حسین
زد بر لب و دهن که پدر پیکر تو کو؟
ما ندبه خوانده ایم بگو دلبرِ تو کو؟
حسین ایمانی