شعر شهادت حضرت رقيه (س)

باباحسین(ع)

پس از روزی که آمد بر سرت دنیا شب است انگار
پس از روز تو بابا لااقل اینجا شب است انگار

چنان تنگ است و تو در تو مسیر کوچه ها در شام
که در وقت صلات ظهر هم حق با شب است انگار

به وقت گونه‌ی خیلی کبود و گوش نیلی‌ام
جهانم یا غروب است آه بابا یا شب است انگار

همیشه سایه‌ی یک عده بالای سر من هست
چنان تاریک که می‌فهمم از سرما شب است انگار

به غیر از خویش،من از ناله های عمه فهمیدم؛
که در واقع زمان اوج درد پا شب است انگار

به وقت غصه‌های او زمان کاروان کوک است
رباب آن‌ جا که می‌خواند علی لالا شب است انگار

و زیر چادر عمه برایم هر زمانی که ؛
«شبث» پوشیده باشد چکمه‌هایش را شب است انگار

شب است و جای تو خالی‌ست دارد می‌رسد با «زجر»
برایم نقشه دارد بازهم بابا «شبث» انگار

 مهدی رحیمی  زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا