شعر مصائب اسارت كوفه
بارِ غمت
بارِ غمت را دوشِ ما، طاقت ندارد
هفتآسمان و ماورا، طاقت ندارد
گوشِ فلک را یکنفر، محکم بگیرد،
یک جمله، از مرثیه را طاقت ندارد
رنجِ تو را بر کوه هم، گر عرضه دارند،
دیگر نمیماند به پا، طاقت ندارد
ای اشرفِ اولادِ آدم! ماتمت را،
حتی کسی از انبیا، طاقت ندارد
این حنجرِ نازک، نمیخواهد سه شعبه
کودک بر این تیرِ خطا، طاقت ندارد
زینب، چهل منزل، کنون باید ببیند
رأسِ تو را از تن جدا،… طاقت ندارد
دیده پر از اشکِ فراق و سینه ی ما،
در حسرتِ کرب و بلا، طاقت ندارد
عادل حسین قربان