شعر تخريب بقيع
بقیع…
یک روز ترس داشت جهان از نسیمشان
از نوع پادشاهی روی گلیمشان
از مدت سکوت یل خیبری شان
از بخشش بدون حساب کریمشان
از یک سرِ بدون تن و لشکری بزرگ
از قامت به وقت عبادت دو نیمشان
از علمشان از آن همه شاگرد فقهشان
موسای بین حبس ولیکن کلیمشان
از اقتدار حضرت سلطانشان به طوس
از هفت ساله مرد علیم و حکیمشان
از جامعه بخاطر نوع زیارتش
از اهدنا الصراطِ فقط مستقیمشان
از سُرّ من رَأی که هنوزاست بین حصر
از ماه بین لشکر دشمن مقیمشان
از آن کسی که نیست به زعم جهانیان
از قسمتی که مانده برای قسیمشان
امروز نیز ترس جهان از زیارت است
از نسخه ی جدید به طرزقدیمشان
گیرم که دربقیع حرم شد خراب,نیست؛
در نقشه ها کجای جهان در حریمشان
مهدی رحیمی زمستان