بنت الکریم
دردیم پا به سر همه و تو طبیبه ای
بنت الکریم بنت شرافت شریفه ای
جود و کرامت از پدرت ارث برده ای
دردانه کریم دو عالم کریمه ای
درگاه توست دار شفای مریض ها
تو آبروی آل حسن تو وجیهه ای
نام تو یاد فاطمه را زنده می کند
مهدیه مبارکه شهر حله ای
دور تو پرچم است فراوان ولی بقیع
بیرق که نه علم که نه حتی کتیبه ای….
تو هم شریک غصه کلثوم و زینبی
تو همنوای آه رباب و سکینه ای
مثل رقیه قلب تو از غصه آب شد
تو شام را ندیده ولیکن شهیده ای
بی بی شنیده ایم غمت بی حساب بود
چون عمه های خویش مصیبت کشیده ای
آه ای بلا کشیده ز کرب و بلا بگو
آیا تو هم ز بار بلاها خمیده ای
با ما از آن غروب بگو از شرر بگو
از لحظه ای که روی مغیلان دویده ای
تو دیده ای به بازوی زینب طناب را
تو شاهد جراحت گوش رقیه ای
دیدی چگونه کودک شش ماهه خواب رفت؟
شد شیرخواره ذبح به تیره سه شعبه ای
در کوفه روی ناقه عریان نشسته ای
تو هم کلام با سر قاسم به نیزه ای
گر چه به کوفه روز تو چون شام شد ولی
تا شهر شام همره زینب نرفته ای
گریه میان خنده انزار سخت بود
آل علی و کوچه و بازار سخت بود
علی سلطانی