به میدان میروند این دو برایت
به یا قدوس به یارب به زینب
عبادت میکند هرلب به زینب
خدارا دیده ام امشب به زینب
بدهکار است این مذهب به زینب
دوعالم تکیه دارد بر عصایش
میوفتم شصت و نه دفعه به پایش
وقار آمد به پابوس وقارش
علی حظ میکند از اقتدارش
خدا بوده فقط آموزگارش
برون زد از دهانش ذولفقارش
نگو یک زن بگو یک مرد آموز
شده زینب ولی زهراست امروز
نخی از چادرش نور است زینب
ولی الله مستور است زینب
ز فهم این و آن دور است زینب
میان خیمه در طور است زینب
چه بهتر از حرم لشگر بسازند
برادرها به این خواهر بنازند
همه رفتند تنها مانده حالا
و دردش بی مداوا مانده حالا
ز زنهای حرم جا مانده حالا
به یادش حرف زهرا مانده حالا
تمام دشت پیچیده خبرها
رسیده نوبت رزم پسرها
عزیزم یار آوردم برایت
گل بی خار آوردم برایت
علاج کار آوردم برایت
دوتا سردار اوردم برایت
نگو نه! تا به شب رو میزنم من
به پیش پات زانو میزنم من
نزن تکیه به نیزه خواهرت هست
سر ناقابلم نذر سرت هست
تنی لاغر فدای پیکرت هست
ببین پشت سرت را لشگرت هست
بده شمشیر را دستم بگیرم
رجز خوان باشم اینجا دم بگیرم
به میدان میروند این دو برایت
زمین خوردند اگر اصلا فدایت
نبینم بغض مانده در صدایت
نبینم لرز افتاده به پایت
نبینم شرمت از چشمان زینب
فدای تار مویت جان زینب
چه بهتر جان دهند اینها به پیکار
نبینند ازدحام جمع اشرار
همان وقتی که میبینند انظار
همان وقتی که می آیم به بازار
نبینند احترامم را شکستند
مرا در پیش مردم دست بستند
سید پوریا هاشمی