حرف دل
شد آغاز حرف دلم با حسن
به زیبایی اش هست زیبا حسن
روی صفحه ی سینه با یا حسن
نوشتیم با خط خوانا حسن
به یک غمزه دل را به تاراج برد
شکسته دلان را به معراج برد
خودش کعبه شد دل ز حجاج برد
روان در پی اش خیل دلها حسن
فدای تو و سفره داری تو
نیامد سپاهی به یاری تو
غم کوچه شد زخم کاری تو
بمیرم غریبی و تنها حسن
شبت با چه رنجی سحر می شود
سحر خیره چشمت به در می شود
و داغ دلت تازه تر می شود
تو و کوچه و داغ زهرا حسن
کجا پیش تو جای خار و خس است
دلت در دل خانه هم بی کس است
شده همسرت قاتلت این بس است
سزاوار تو نیست دنیا حسن
چنین با دل خون خواهر مکن
وصیت به گوش برادر مکن
به خون جگر تشت را تر مکن
قدم را ز داغت مکن تا حسن
خودت روضه خوان کفن می شوی
چو باقاسمت هم سخن می شوی
به تابوت خونین بدن می شوی
تنت تیرباران اعدا حسن
چنان روضه خواندی که زینب گریست
چنین حرف ها با حسینت ز چیست
مکن گریه روزی چو روز تو نیست
عزادار آن داغ عظما حسن
تو گفتی ز خون خاک تر می شود
سرش روضه ای داغ تر می شود
جدا کردنش درد سر می شود
تو گفتی ذبیح القفا را حسن
هادی ملک پور