تو یار باشی ؛ داغ هجران درد دارد
سر؛در فراق رویت ای جان؛درد دارد
یک عمر نوکر بودن؛ آقا را ندیدن
ای باطن قرآن به قرآن درد دارد
گُم کردن تو ای بهار آرزوها
بسیار در فصل زمستان درد دارد
از فرط تنهایی در این سرما کِرِختیم
آغوش تو باز است و حِرمان؛درد دارد
ای خوش بحال آنکه بعد از غفلت از تو
در خلوتش با خویش؛ وجدان-درد دارد
از جرم ما بگذر خطا دیدی ندیدی
خوبم کن ای جان گرچه درمان، درد دارد
باید زلیخا بود تا حس کرد بی جُرم
یوسف که باشد کنج زندان درد دارد
تو یازده قرن است هر آن لمس کردی
چشمی که دائم هست گریان؛درد دارد
قلبت نه تنها در مُحرّم؛دوره ی سال
در سوگ سالار شهیدان درد دارد
تاوان جنگ بدر و خیبر را گرفتن
از حلق یک مظلومِ عطشان درد دارد
در آفتاب داغ و روی ریگ صحرا
افتادن یک جسم عریان درد دارد
می گفت زینب با چه حالی بر سر تل
نامرد ، جانم را -نگردان- درد دارد
مُحمّدقاسمی