دل آلوده ام
سنگ دلم که چشمه خروشاند و گریه کرد
در خویش شعله ور شد و سوزاند و گریه کرد
آلوده بود و روی مواجه شدن نداشت
یک لحظه بین خوف و رجا ماند و گریه کرد
دست خودش نبود دوباره دلش گرفت
از پا نشست… بس که تو را خواند و گریه کرد
اول اجازه خواست خدا و رسول را
آرام خواند زیر لب اذن دخول را
“ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
صدها گره ز کار فرو بسته وا کنی”
حالا که مبتلای گناهم نمی شود…
با یک نظر مرا به خودت مبتلا کنی!؟
بوی حرم مشام مرا مست می کند
این طعم گریه کام مرا مست می کند
لبریز از شراب جواب تو می شود
نامی که “السلام” مرا مست می کند
یک چشمه از تلالو گل دسته های تو
سر تا به پا تمام مرا مست می کند
این آهوی رمیده ی دل را دم فرار
صیاد چشم های شما می کند شکار
بی عشق تو به هیچ نمی ارزد این حیات
جان گر نشد فدای تو می خواهمش چه کار؟!
حالا که در کشاکش دنیای پر فریب
من را کشاند سمت حرم دست روزگار
آزاد کن کبوتر دل را از این قفس
رحمی نما بهعاشق بی تاب و بیقرار
من مست و می فروشم و میخانه زاده ام
اما هنوز تشنه ی یک جرعه باده ام
یعنی هنوز منتظرم لطفی از تو را
دست خدا گره بزند بر اراده ام
قلب مرا نفوذ نگاه تو بشکند
هر چند رو سیاه ولی صاف و ساده ام
ای قبله ی امید همه بارگاه تو
نذر تو باد جان من و خانواده ام
هادی ملک پور