دم از عاشقی
به مسکینی قناعت کرده بودم کرد سلطانم
امیرم چون اسیرِ طُرِّه یِ گیسویِ جانانم
فقیرِ دیدنِ کویِ نگارم که پریشانم
همه دنبالِ دیوانند و من مجنون و دیوانهَ م
اگر دیوانه یِ کویِ تو باشم بهتر است آقا
کسی از عاشقی دَم می زند که نوکر است آقا
تو ما را زیرِ بال و پر گرفتی و پَری دادی
غلامت بودم آقاجان مدالِ مِهتری دادی
سرم انداختم پایین تو در سرها سری دادی
به شاعر با نگاهت قدرتِ جادوگری دادی
نَه زیبایم نَه خوش آوا ولی می خوانَمت آری
اگر من دوستت دارم تو حتماً دوستم داری
صدایم درنمی آید مگر در مدحِ مولایم
به عزّت می رسم چون در حرم مجنون و شیدایم
نشسته نامِ زیبایِ رضا بر رویِ لبهایم
غلامِ کویِ سلطانم که در افلاک آقایم
همین که گفتم از دُردانه اش دُر در کلامم ریخت
اگر مَستم خودِ ساقی شرابش را به کامم ریخت
منم مستِ علی موسیَ الرضا پابستِ این دربار
غلامی از غلامانِ علی سلطانِ مردم دار
به عشقِ مرتضی آخر سرِ من می رود بر دار
دو عالَم چرخِ گردون است و حیدر نقطه یِ پرگار
مریدِ آل و ایلِ مرتضی هستم خدا را شکر
شهیدِ گفتن از اِبنُ الرّضا هستم خدا را شکر
هزاران بار از جودِ جوادِ ابن الرضا گفتم
به هر که مدحِ او خواند از تهِ دل مَرحباٰ گفتم
نمی دانم چرا در کاظمین از کربلا گفتم
به هر جا یاحسین و در حرم جانم رضا گفتم
الهی شکر از روزِ تولّد کاظمینی ام
نظر بر من جوادِ ابن الرضا کرده حسینی ام
تمامِ سال گفتم یا حسین این آخرِ سالی…
رفیقانم حرم هستند اما جایِ من خالی
به پا کردی میانِ سینه یِ عاشق چه جنجالی
شنیدم پیشِ چشمِ مادرت در کنجِ گودالی…
مناجاتی به رنگِ خون شد از لبهایِ تو جاری
تو از چشم انتظارانِ وصالِ رویِ دلداری
حسین ایمانی