رضیع الحسین (ع)
مادری بین خیمه غمگین بود
سرش از شرم رو به پایین بود
پیش چشمان بانوان حرم
دیده اش پر شد از نم و شبنم
بانویی که دگر نظیر نداشت
کودکش تشنه بود و شیر نداشت
دست خود را تکان تکان می داد
کودکش تشنه داشت جان می داد
چه کند با دل گرفتارش؟!
داد دست رقیه گهوارش
پیش او هم علی نشد آرام
زینب آمد ولی نشد آرام
کودکی زیر لب در آن محفل
گفت با گریه یا ابوفاضل
آه, از شرم ساقی توحید
پیکرش بین علقمه لرزید
ناگهان نور مشرقین آمد
پدرش حضرت حسین آمد
عمه گهواره را به آقا داد
به دل مادرش تسلا داد
گفت: او هم دلاوری شده است
تشنه ی جام کوثری شده است
رفت آقا به سوی آن لشکر
رفت در روبروی آن لشکر
گفت: این طفل را چه تقصیر است
دست او نه کمان نه شمشیر است
آتشی بر دل فلک خورده
لبش از تشنگی ترک خورده
نیست کس تا دوای او بدهد؟!
جرعه آبی برای او بدهد
طفل خود را گرفت بالاتر
عمر سعد بود و یک لشکر
بین شان سخت ولوله افتاد
ناگهان یاد حرمله افتاد
گفت: برخیز و صید کن در دم
با سه شعبه تو هر دو را با هم
قلب کون و مکان شراره گرفت
تیر را سوی شیرخواره گرفت
تیر از چله ی کمان رد شد
در حرم حال مادرش بد شد
طفل خنده به روی لب آورد
روی دست پدر تلظی کرد
دست و پا زد میان آغوشش
ذبح شد بچه گوش تا گوشش
سر اصغر میان یک دستش
پیکرش شد از آن یک دستش
روضه, مافوق هر تصور شد
پدر از خون محاسنش پر شد
عرش را داشت شعله ور می کرد
متحیر به او نظر می کرد
این همه اظطراب را چه کند؟!
مانده حالا رباب را چه کند؟!
در عبا گرچه طفل پنهان بود
خونِ زیر عبا نمایان بود
بیش از این بین این مسیر نماند
پیکرش را به پشت خیمه رساند
وای از ناله ی مهیب رباب
وای از غربت عجیب رباب
رفت خیمه, نه این که دل بکند
خواست گهواره را تکان بدهد
از دلش غصه بی گمان نرود
بعد از این زیر سایه بان نرود
محمد جواد شیرازی