یارب مرا زمین زده ی بوتراب کن
یا مرتضی بیا “منِ” من را خراب کن
در ملک قلب منقلبم انقلاب کن
این ذره را به لطف خودت آفتاب کن
با یک نگاه خاک مرا زرّ ناب کن
قنبر بگو تمام غلامان به صف شوند
مشغول چنگ و داریه و ساز و کف شوند
پیر و جوان تمام پیاله به کف شوند
خَم تا کمر به سوی امیر نجف شوند
ساقی بیا و جام مرا پر شراب کن
خورشید! زیر نور علی نامشخصی
مهتاب! بعد ازین برو دیگر مرخصی
ای گل تو پیش نوگل ما کمتر خسی
هرکار هم کنی که به گردش نمی رسی
حالا هزار بار رخت را خضاب کن
از روز اولی که شما را شناختم
اسلام خویش را به اصول تو ساختم
یک عمر در حرارت عشقت گداختم
عشق تو را به هرچه فروشم که باختم
مولا خودت بهای جنون را حساب کن
بر لوح دل جمال شما را نگاشتم
چیزی به جز نهال ولایت نکاشتم
من هرچه داشتم سر عشقت گذاشتم
هرچه نداشتم دل عاشق که داشتم
دل را اسیر زلف پر از پیچ و تاب کن
سر می تراشم از سرِ رسم قلندری
محکم گره زدم به کمربند نوکری
پیدا نمی کنم ز تو ارباب بهتری
سوگند می خورم نروم جای دیگری
سر می دهم ولی سرِ قولم حساب کن
انکار مرتضی عملی احمقانه بود
نور علی شبیه خدایش یگانه بود
این داستان کعبه و مسجد بهانه بود
اینها برای اهل نظر یک نشانه بود
یعنی بگو علی و خدا را خطاب کن
آتش پرست چهره ی نورانی توایم
با افتخار, شیعه ی ایرانی توایم
فرمانبر امیر خراسانی توایم
با ذوق و شوق در صف قربانی توایم
یا مرتضی بیا و مرا انتخاب کن
داود رحیمی