زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
انگار مادراندکی ناله می کند
زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت
از ناقه روی دست عمویش پیاده شد
هرکودکی که از تب صحرا دلش گرفت
با اینکه دورناقۀ عمه محارمند
اما میان حلقۀآنها دلش گرفت
زانو رکاب کردابالفضل پیش او
با بوسۀ ابروی سقا دلش گرفت
بغضی شکست آه دلی سوخت در حرم
زینب رسید کرببلا خاک بر سرم
مسعود اصلانی