شعر روضه حضرت محسن (ع)
گرفت فرصت دیدار آسمانش را
به دست ضربه ی در, طاقت و توانش را
چقدر حسرت دیدار ماند بر قلبِ
پدر که خوب ندیده است پهلوانش را
نداد فرصت اینکه برای مادر خود
به دور لب بکشد لحظه ای زبانش را
نشد بردار کوچک برای خواهر خود
تکان تکان بدهد دست و بازوانش را
چقدر حسرت این ماند بر دل مادر
که تا به سینه بگیرد پسر دهانش را
حسود شهر مدینه چه با هدف زد تا
به کربلا نرساند علی جوانش را
چه حسرتی که نشد تا به رزم آموزد
به محسنش روش رزم بی نشانش را
نشد فلک بنویسد به کربلا رزمش
شبیه فاتح خیبر عدو کشانش را
چقدر حسرت دیدار ماند بر زهرا
که در بغل بنشاند گل نهانش را
و حیف شد که نخواباند فاطمه یکدم
کنار خویش شبی طفل مهربانش را
وخواست در شفق خون به زیر پا نرود
به فضه گفت بگیرد عزیز جانش را
چقدرداغ شکوفه به باغبان سخت است
ز یاد برد غم و درد استخوانش را
به خاطر دل زهرا کسی نمی گوید
به روضه خوانی خود اصل داستانش را
محمدعلی رضاپور