بابا شکست حرمت من, در سه سالگی
از حد گذشت غربت من, در سه سالگی
پیری من برای همه آشکار شد
دیدی خمید قامت من در سه سالگی؟
در شام, دخترت به تمسخر گرفته شد
ای وای از خجالت من در سه سالگی
دستان زجر بود بزرگ و… عجیب نیست
تغییر طرح صورت من در سه سالگی
گیسو که سوخت, شانه به دردی نمی خورد
شد شانه ی تو حسرت من در سه سالگی
تو چوب خوردی و به لبم مشت می زدم
دارد دلیل, لکنت من در سه سالگی
گیرم که گوشواره خریدی, چه فایده!
شد پاره جای زینت من, در سه سالگی
این تکه معجری که هنوز است بر سرم
باشد گواه عصمت من در سه سالگی
کاخ یزید را به سرش می کنم خراب
این است اوج قدرت من در سه سالگی
رضا رسول زاده