تا که در صحن و سرای تو قدم برداشتم
باز عاشق تر شدم کاغذ قلم برداشتم
آمدم عاشق شدم مثل کبوترهای تو
چون کنار دانه اینجا عشق هم برداشتم
در حریمت هستم و انگار پیش مادرم
من فقط بوده همین از این حرم برداشتم
نذر کرده ام توشه ام باشد دم یوم الورود
تربتی که بارها از این علم برداشتم
باید اینجا عشق را آموخت ورنه پیش از این
من کلاه عاشقی را از سرم برداشتم
چشم های خسته ام انگار شیداتر شده
هرچه اینجا بیشتر از این کرم برداشتم
هرچه بر میدارم از این سفره میبینم هنوز
حیف عمرم رفته و انگار کم برداشتم
سایه ی بالاسرم دست از گدایت بر ندار
دست از دنیا به اسم تو قسم برداشتم
غربتت را دیدم و یاد غریبی ِ حسین
بین این میخانه یک پیمانه غم برداشتم
احمد شاکری