سینه ام سنگین شود ذکری به لب می آورم
مست از خال لبش صبحی به شب می آورم
امر فرمودی بمیرم تا ببینم دیده ات
بهر دیدار رخت جان را به لب می آورم
از بلاغت خطبه ای دلبر بخوانَد, از پی اش
من تمام معنی ام را از خُطَب می آورم
غیر محبوبم نمی بینم بخوان این قصّه را
لیلی و مجنون ز عشقم در عَجَب می آورم
دلبرم در سینه ام چاه عمیقی کنده است
از درون چاهِ دل می با رطب می آورم
گرمتر تا می شود کل ضمیرم از رُخش
قلب را از بهر او در تاب و تب می آورم
غیر او را گر بخواند مُفتیِ شهرم امام
یا نگاه چپ کند من هم غضب می آورم
هست امیرالمومنین در شان مولایم علی
من همیشه نام او را با لقب می آورم
تا گِلم را می سرشتی نعره ی یاهو زدم
باز هم قالوا بلی بهر ادب می آورم
چون بگیرم نامه ی اعمال از دست مَلک
من شهنشاهی شفیع از بهر رَبّ می آورم
سید علی حسینی