شعر مدح و مناجات

غم به من چیره شد

غم به من چیره شد

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی

مکن از موی پریشان خود آشفته ترم

بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست

می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم

پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم

داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم

چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین

لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم

منکه خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم

چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم

خصم لبخند زند من کف افسوس به هم

بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم

گه سرت, گاه رخت, گاه لبت می بوسم

دلم آرام نگیرد, چه کنم من پدرم

  علی انسانی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا