نیامدی به زبان دارم از غمت گله ها.
که کرده از تو مرا دور خطِ فاصله ها.
من و خجالتِ از روی تو، وَ شرم گناه.
به رعشه کل وجودم گرفته زلزله ها.
بیا به دست عنایت ز پای دل وا کن.
شما گره به گره قید و بند سلسله ها.
بیا که مشرک و مسلم به عزم دیدارت.
به اشک دیده و دل ساز کرده قافله ها.
ز قیل و قال منم من، به راه افتاده.
به چار گوش جهان گفت و گوی و ولوله ها.
بیا که گشته معمای زندگی مشکل.
بزن به قلب جهالت به حل مسئله ها.
قضا و عدل علی را دوباره جاری کن.
بیا و ختم به حق کن تمام قائله ها.
سخن ز نظم نوین می کند جهانِ فریب.
بیا به جلوه بزن برهَم این معادله ها.
نماز جمعه ی ما، ای شعار وحدت ساز.
بیا که بغض تو دارد قنوت نافله ها.
بیا که حُرمَتِ قرآن رسیده تا جایی.
که شد وسیله ی تایید در مبادله ها.
بیا که دین خدا گشته اولین کالا.
که در حراجِ قسم می شود معامله ها.
پر از ملال و محن گشته کاسه ی دلها.
که از فراقِ تو سر رفته صبر و حوصله ها.
بیا که روضه بخوانم ز چشمِ خونِ عموت.
برای غربت ارباب، بین هلهله ها.
شنیده ای که بین شمر و ساربان بوده.
سرِ بریدنِ انگشت، صحبت از صله ها.
برای غارت گهواره ای شده دعوا.
میان خولی و زجر و سنان و حرمله ها.
توان نداشت قدمْ، از قدم که بردارد.
رقیه پای ورم کرده اش ز آبله ها.
رسول رشیدی راد(مجتبی)