همین که کنج خرابه خدا خدا کردم
امام عاطفه را تا سحر صدا کردم
نه اینکه شکوه کنم از کبودیِ رویم
گلایه ازدو یهودیِ بی حیا کردم
خرابه, بانفَس و گریه های ممتد خود
چه وحشتیبه دل اشقیا به پا کردم
صدای گریهمن در خرابه باعث شد
به حال عمه در آن معرکه دعا کردم
خلاصه عاقبت از ره مسافرم آمد
خلاصه حاجت خود را خودم روا کردم
اگر چه چهره کبودم شبیه مادرتان
خوشم که حقِّ علی را کمی ادا کردم
رضا باقریان