شعر شهادت حضرت رقيه (س)شعر محرم و صفر
لاله در باغ خزان
لاله در باغ خزان, برگ و برش کم می شد
شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد
پلک بی حوصله اش خواست بخوابد, ای کاش
اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد
زخم پاهای ورم کرده اگر خوب نشد
لااقل کاش کمی درد سرش کم می شد
بهر دلخوش شدن عمّه تبسّم می کرد
شاید از دغدغه ی همسفرش کم می شد
اشک و خاکستر و سیلی اثراتی دارد
ذرّه ذرّه مژه ی پلک ترش کم می شد
لگد لعنتیِ زجر زمینگیرش کرد
کاشکی درد عجیب کمرش کم می شد
سر هر کوچه که رفتند شمرد این دختر
چند دندان ز دهان پدرش کم می شد
عمویش عالم و آدم همه را می سوزاند
تار مویی اگر از روی سرش کم می شد
خوب شد شانه نزد موی سرش را زینب
چون همین چند موی مختصرش کم می شد
محمد جواد پرچمی