غرور چادر او شد شهید در کوچه
وقار پوشیه اش لطمه دید در کوچه
به درک لیله ی قدرش خیال هم نرسید
به او چگونه شهادت رسید در کوچه
کسی که حاصل معراج بود تشریفش
بهشت بود و بهشت آفرید در کوچه
شکسته باد دو دستی که راه او را بست
خزان که آمد و آلاله چید در کوچه
همین که مادر لاهوت روی خاک افتاد
هزار حوریه در خون تپید در کوچه
شکوه پرده نشینان شکست آن لحظه
که گوشواره ی او آرمید در کوچه
به اعتبار صدور حدیث لولاکش
علی شکست و پیمبر خمید در کوچه
رواق آینه ی کودکی ترک برداشت
شده است موی سر او سپید در کوچه
حسن که حامل عرش خداست در ملکوت
به شانه، عرش خدا را کشید در کوچه
محسن حنیفی