سبزی جسم تو تاراج زمستان میشد
بودنت فیض کثیر شب زندان میشد
اشک شبهای مناجات تو در خلوت ها
بر سر مردم قحطی زده باران میشد
دل تاریک اگر حرف تو را میفهمید
پا برهنه همه عمر پریشان میشد
هر کسی سجده طولانی تان را میدید
زن بدکاره اگر بود مسلمان میشد
یا من ارجوه تو در خلوت زندان هایت
بارها باعث تغییر نگهبان میشد
چارده سال ز شرمندگی ات ای خورشید
آفتاب از افق چشم تو پنهان میشد
جای یک قوم غم و درد و مصیبت دیدی
پیری ات قیمت ازادی انسان میشد
درد ناگفتنی مردم بی پشت و پناه
از همان گوشه زندان تو درمان میشد
به کدامین گنه ای مظهر صبر ملکوت
گاه و بی گاه تنت طعمه طوفان میشد
دست تاراج یهودی به تنت افتاده
مثل یک تکه عبایی بدنت افتاده
زخم ها روی تنت جلوه نمایی میکرد
سلسله بر بدنت جلوه نمایی میکرد
دست و پای پر دردت به تنت بند نبود
سال ها بود که خون بدنت بند نبود
افتابی و سیه چال سزاوارت نیست
پاره پیرهن این حال سزاوارت نیست
پسرت حسرت اغوش شما را دارد
صبح و شب روی لبش ذکر خدایا دارد
دخترت چشم به راه است کجایی اقا؟
روز او بی تو سیاه است کجایی اقا؟
بی تو در قلب پر اهش هیجانی شده است
نیستی تا که ببینی چه جوانی شده است
حسن کردی