من مث نامه ی سربسته شدم
من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یک دل,دل بشکسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقده قدم زدم خسته شدم
بالای بام میزنم صدات حسین
کاش باشم منم تو کربلات حسین
دوتا قربونی اوردم با خودم
بچه هام فدای بچه هات حسین
عوض حنجرتو من چی بدم
نذر انگشترتو من چی بدم
اگه بچه ها تو بازار بیارن
جواب مادر تو من چی بدم
کوفه لحظه لحظه تغییر میکنه
مهمون و از زندگیش سیر میکنه
خیلی از موهام سفیدشداین روزا
نگرونی آدم و پیرمیکنه
بعد از این دیگه منو سفیرنکن
دخترات و توی کوفه پیر نکن
حالا که میخوای بیای,بیا ولی
زن و بچه ت و دیگه اسیر نکن
واسه تو شب تا سحر در میزنم
وا نکردن در دیگر میزنم
دارم از دل نگرونى میمیرم
خودم و این در و اون در میزنم
نیا گفتنم برا دخترته
گریه هام براى انگشترته
باسر شکسته سربسته میگم
اونکه دارى میاریش خواهرته
چه جورى به فکر جونت نباشم
یا که گریون جوونت نباشم
همه آماده کشتن تواند
چه جورى دلنگرونت نباشم
کوفه با حرمله بیعت میکنه
برا کشتن تو نیت میکنه
کوچه هاش تنگه و این کوچه تنگ
خیلى زینب و اذیت میکنه
شاعر:علی اکبر لطیفیان
ماشاء الله حاجی لطیفیلن