وقت عاشق شدنم عقل سرم را ببرید
میل پروازم اگر بود , پرم را ببرید
آمده پشت در خیمه که جان بستاند
مرکب و تیغ چه سود است سرم را ببرید
جگرى سوخته دارم که پر از حرف دل است
سر بازار نگارم جگرم را ببرید
ناز چشمان خمارش پى خون مى گردد
وقت قربانى اگر شد پسرم را ببرید
من که دینم به تماشاى رخش تاق زدم
خبر معامله ى سر به سرم را ببرید
بلکه در راه بیفتم تو بلندم بکنى
زودتر خرجى راه سفرم را ببرید
گریه ام گر ثمرى داشت تو را مى آورد
پس همین مختصر بى ثمرم را ببرید
خبر این است که پروانه برایش جان داد
محضر شعله اگر شد خبرم را ببرید
پدر کرب و بلا از سر ناچارى گفت
که بیایید جوانان پسرم را ببرید
وقت برگشت به خیمه چقدر آه کشید
علیرضا عنصرى