شعر مدح و مناجات حضرت قاسم (ع)
نوجوان قافله
بالاترین محله ی پرواز جاش بود
خورشید از اهالی صبح نگاش بود
خال لبش که ارثیه ی آفتابهاست
یک آسمان ستاره ی قطبی فداش بود
یک بند بسته , بند دگر را نبسته است
این اشتیاق تازه ی نعلین پاش بود
کم کم بزرگ میشود و مرد میشود
آنقدر سنگ و تیر و بهانه براش بود
افتاده بود و دور خودش داد میکشید
یک استخوانْ دردِ بدی در صداش بود
آن جاده ای که ما به غبارش نمیرسیم
این نوجوان قافله در انتهاش بود
علی اکبر لطیفیان