نگاه کن
آیینه آمدی سحری در خرابه ام
خیلی شبیه روی تو شد روی من پدرتو در تنور رفتی و موی تو کم شده
در بین شعله سوخته گیسوی من پدر
هنگام پبشواز سر تو به این سرا
من فکر یک عصا نکنم می خورم زمین
پایم شکسته است و کمی ره که می روم
تکیه به بچه ها نکنم می خورم زمین
از بس دویده ام به بیابان به روی خار
پای سراسر آبله ام را نگاه کن
زنجیر ها به بازوی من جا گذاشتند
زخم سیاه سلسله ام را نگاه کن
دور و برم تصدق این شهر ریخته
در شام نان خشک زیاد است ای پدر
سنگین شده دو گوش من و صورتم کبود
دردآوراست سیلی یک مست ای پدر
از سرفه های زخمی من خسته می شود
اهل خرابه هر که نشیند کنار من
خیلی دلم شکست که با خنده دختری
آویخت توی گوش خودش گوشوار من
در مجلس یزید به خود لطمه می زدم
انگار روی صورتم آب مذاب ریخت
وقتی به طشت چوب به روی لب تو زد
وقتی که کاسه کاسه به رویت شراب ریخت
رضا رسول زاده
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلاً کسی نمانده که سیلی نخورده است
عــمه به جای تــک تــک ما تازیــانه خورد
عـــمه برای تــک تـــک ما تازیــانه خورد
بابا ببیـــن که زجــر چه آورده بر ســـرم
از مــــن نمانده غــیر نفــسهای آخـــرم
جرمـــم فـــقط بـهانه ی بابا گرفـــتن است
افتــادن ز ناقــه خودش پا گـــرفتن است
آنجا که مـن ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گـــر مادرت نــبود که می مــردم ای پدر
ســـیلی دســت زجــر که پیدام کرده است
دور از عــــمو یک عالــــمه دعوام کرده است
موی مــرا کشـــــید ســرم درد می کند
از آن لگـــد که زد کمـــرم درد می کند
رویـــم شبـــیه صورت زهـــرا کبــود شد
مویـــم ســفید قبــل ســفر که نبـــود شد