ولادت بانو…
و خدا خواست که ازهر بشری سر بشود
در دلش چشمهبجوشاند و کوثر بشود
سدره ی عشق از ایننهر تناور بشود
عالم از بوی خوشیاس معطر بشود
روی او آینه یصورت حیدر بشود
عشق آیینه درآیینه مکرر بشود
دست خالی خدیجهپُرِ گوهر بشود
مصطفی بار دگرصاحب مادر بشود
عرش را با قدمفاطمه آراست خدا
گفت او مادر ماباشد و می خواست خدا؛
از لبش آیه یتطهیر مطهر بشود
هر که از باده یاو تر نشد ابتر بشود
وای اگر ساقی ماصاحب ساغر بشود
چشم بر هم زدنیمیکده محشر بشود
تا به خُم لب بزندمِی دو برابر بشود
جام تقدیر شب قدرمقدر بشود
شاعر میکده کممانده پیمبر بشود
اگر از باده ی اوقافیه هم تر بشود
عرش را با قدمفاطمه آراست خدا
گفت او مادر ماباشد و می خواست خدا
نور سوم برسد مکه منور بشود
چشم هایش حجرالاسود دیگر بشود
معبد آسیه و مریم و هاجر بشود
بعد از این کارِ عرب سجده به دختر بشود
و خدا خواست برای همه مادر بشود
تا اگر رهگذری خسته و مضطر بشود
یا یتیمی برسد زائر این در بشود
نخی از چادر او رشته ی آخر بشود
تو دعا کن, پسرت فاطمه, دیگر برسد
«فرج» و «عهد» بخوان تا سحری سر برسد
قاسم صرافان
سلام این شعر را با نام شاعر برداشتم حلال بفرمایید
التماس دعا
محمد