رو سیاه آمدم و دربه درم پاکم کن
با نگاهی به دو چشمان ترم پاکم کن
دارم اقرار به لب عبد خطاکار هستم
دست خود را بکش آقا به سرم پاکم کن
ناخوش احوالم از این عهد شکستن هایم
توبه ام توبه نشد بی ثمرم پاکم کن
بس که رفتم پِیِ دنیا و هوس بازیها
بنده ی نفس شدم در خطرم پاکم کن
ترس دارم که دگر فرصت من کم باشد
در همین ماه بیا شاهِ کرم پاکم کن
مثل آن یار شهیدی که نگاهش کردی
جان بی بیِ دو عالم بخرم پاکم کن
چاره ی کار من اصلا حرم ارباب است
یک شب جمعه مرا کنج حرم پاکم کن
روح الله پیدایی