گریه های حیدر …
درد یک شببر علی تاثیر کرد
گریه یمردانه اش تغییر کرد
پیش از آنآهسته می نالید او
لیک وقتیکه ورم را دید او
دست ازغسل بدن برداشته
سر بهدیوار فغان بگذاشته
گشت بیطاقت وجود عاشقش
عرش رالرزاند سوز هق هقش
زیر لب میگفت دستش بشکند
آنکه بربازوی پاکت ضربه زد
من بمیرمبهر تو اصل عفاف
کاین چنینآزرده گشتی از غلاف
حالدانستم که روی اطهرت
از چه میپوشانده ای از شوهرت
ای به راهغاشقی افروخته
از چه آخرگونه هایت سوخته
تا ابدشیدا و مدهوش توام
در غمخونابه ی گوش توأم
همچنانفریاد می زد مرتضی
از جفایمردمان بی وفا
بود “اسما”شاهد این واقعه
دید اوجتلخی این فاجعه
گفت باحیدر امیرالمومنین
از چه روبی تاب گشتی این چنین
تو کهامرصبرمی کردی به ما
از چهصبرت رفته ای شیر خدا
با صدایگریه ات مولای من
بر وخامتمی رود حال حسن
ای بلاگردان رویت عالمین
بغض کردهراحتِ جانت حسین
دخترتزینب شده حالش حزین
یا علیحال یتیمانت ببین
چون علیبشنید این آواز را
شد کمیآرام از مهر خدا
زیر لب اوکرد جاری زمزمه
گفت اوبار دگر یا فاطمه
آنکه کلکفر را بر خاک زد
طاقت حجرتندارد کُن مدد
ای که ازاین آشیانه می روی
از چه روآخر شبانه می روی
شاعر: ؟؟؟
??
تشکر بابت وبلاک زیبایتان
مجموعه ی بی نظیریست از شعرای آیینی عزیزمان