برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم
از لحظه ای که سینه ی تو پشت درشکست
تا میرسد صدای دری گریه میکنم
در روضه ای که میشنوم اسم میخ را
باضجه ی بلندتری گریه میکنم
من داغدار آتش وخاکسترم که با
تصویر چوب شعله وری گریه میکنم
دردهزارساله ی من درد بی کسی ست
غربت برایم ارثیه ای خانوادگی ست
چون شمع جانت آب شدن را چشیده ام
در شعله ها مذاب شدن را چشیده ام
عمریست مثل بازوی خیبر گشای شهر
محصور در طناب شدن را چشیده ام
روی تو را نمک نشناسان زمین زدند
منهم غم جواب شدن را چشیده ام
چون عمه زیر هجمی از آلام ودردها
گل بودن و گلاب شدن را چشیده ام
چون قلب بی قرار حسینت شکسته ام
مثل حسن عذاب شدن را چشیده ام
تا روی سینه ات اثر میخ باقی است
مظلومی ات به وسعت تاریخ باقی است
می آیم و زمین و زمان مات میشود
دامان کعبه عرصه ی میقات میشود
با دستهای عدل، برای ستمگران
دنیا بَدَل به دار مکافات میشود
نور هدایتی که بدستم سپرده اند
تکثیر در تمامی ذرّات میشود
وقتی سقیفه را بکشانم به محکمه
حقِّ گرفته از پدر اثبات میشود
باآتشی که سوخت در،خانه ی تورا
نمرود شهر سخت مجازات میشود
من میرسم به پیکر اسلام جان دهم
قبر تو را به آدم و عالم نشان دهم
عالیه رجبی
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
گریه ها می کرد تا امت شود بیدار… حیف
از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود
ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد
تا پدر بود آمدن در خانه اش آداب داشت
به گواه شعله ها این کار بی آداب شد
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید آتش کشیدن باب شد
حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد
ما نمی دانیم، نَعلُ السیف* می داند چرا
«مرتضایم را نبر» « فضه مرا دریاب» شد
کربلا مسمار در با انشعاب بیشتر
با شتاب اینبار سمت تشنه ای پرتاب شد
بعد مادر علت مرگ تمام عاشقان
آتش و مسمار و سیلی و صدای آب شد
* نَعلُ السَیف : آهنی است که در انتهای غلاف شمشیر وجود دارد برای اینکه وقتی شمشیر از غلاف بیرون کشیده می شود ، غلاف تعادل خود را دور کمر شخص حفظ کند.
مرضیه نعیم امینی