شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
یا قاسم ابن الحسن
دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است
تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است
در خیال خام آخر می دهد سر را به باد
هر که از غفلت نظر بر سن و سالش کرده است
درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت
مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است
جسم خاکی دست و پاگیر است وقت پر زدن
اشتیاقی ، دست و بالش را وبالش کرده است
چشم شور تیغ و نیزه قامتش را زخم زد
تیر در چله چه با این خط و خالش کرده است
استخوان سینه اش با کینه از هم باز شد
این جدایی ها مهیای وصالش کرده است
گرچه عطشان است اما زخم های پیکرش
دشت را سیراب از خون زلالش کرده است
آه از آن ساعت که آن صورت به خاک افتاد آه
رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است
کوه می آید ولی دستی گرفته بر کمر
داغ تو ای ماه چون اکبر هلالش کرده است
هادی ملک پور