شعر مناجات با خدا

حالِ زارم

جز تو کسی زحالِ زارم خبر ندارد
چون من کسی برای تو دردسر ندارد
جز تو کسی به رویم در وا نکرده هرشب
جز خانه ی تو جایی این دربه در ندارد
از بسکه مهربانی بخشیده شد خطایم
از جانب تو یک بار ، جرمم تشر ندارد
خسران زده منم که آنقدر در گناهم
مثلِ گذشته ذکرت در من اثر ندارد
تا در میانِ سینه مهرِ حسین باشد
جز در حسینیه، دل ، جایی گذر ندارد
از این مسیر پایت بیرون نمانده باشد
جز این برای نوکر چیزی خطر ندارد
خوشبخت آن کسی که گریه کنِ حسین است
بدبخت آنکه اینجا چشمانِ تر ندارد
تا زنده ام دو چشمم بگذار تر بماند
آن چشمه ای که خشکید دیگر ثمر ندارد
یا رب به حقّ عباس، باب الحسینِ عالم
ما را ببر حرم دل طاقت دگر ندارد
در روضه ی ابالفضل یابن الحسن می آید
جا و مکان ندارد ، شام و سحر ندارد
 
اهلِ حرم کنارش آسوده خاطر هستند
وقتی که باشد عباس کَس که جگر ندارد…
در قامتِ وجودش انگار علی جوان شد
جانم به این پسر که کم از پدر ندارد
تا لحظه های آخر می گفت با سکینه
شرمنده مشکِ سقا آبی اگر ندارد
با راسِ او چه کرده ضرب عمودِ آهن
چیزی نمانده باقی، انگار سر ندارد
در علقمه کنارش تا مادرش نیاید
سقای فاطمه سر از خاک بر ندارد
باید چه گفت حالا با مادرِ ابالفضل
ام البنین از این پس دیگر پسر ندارد.
مهدی شریف زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا