شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

ای عموی غریب

دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم
خیمه از نور تو لبالب بود
خیمه در جلوه های زینب بود
خیمه انگار خیمه رب بود
لیله القدر خیمه! زینب بود
خیمه یکباره طور سینا شد
هر که در خیمه بود موسا شد
ناگهان جلوه تو ماتم کرد
بیقرار تجلیاتم کرد
دیدمت که غریب و تنهایی
مصطفا و علی و زهرایی
حس نمودم عمو که فکر منی
بیقرار برادرت حسنی
حس نمودم که سخت بی تابم
حس نمودم که تشنه آبم
حس نمودم که من حسن شده ام
مثل بابا پر از محن شده ام
نور ممسوس ذات گردیدم
سفره دار صفات گردیدم
ای عمو از چه بی پر و بالی
تک و تنها میان گودالی
از چه گودال , گود تر شده است
بدنت مثل رهگذر شده است
زخمهایت چه بیشماره شدند
رخت هایت چه پاره پاره شدند
وای عبایت بگو کجاست عمو
آن طرف روی نیزه هاست عمو
کشتی دلشکسته مادر
اینقدر دست و پا نزن آخر
دست و پا میزنی که سجده کنی
هی صدا میزنی که سجده کنی
شمر اینجا چه می کند ای وای
بی و سروپا چه می کند ای وای
حرمله آمده چکار کند
آمده باز افتخار کند؟
چقدر سنگ توی گودال است
چقدر سنگ این چه منوال است
خوب شد خواهرت در اینجا نیست
پیکرت زیر سنگ پیدا نیست
ای عموی غریب من پا شو
راهی خیمه های زنها شو
من مگر مرده ام عزیز خدا
من فدای تو می شوم حالا

  رحمان نوازنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا