شعر ولادت امام زمان (عج)

اشکِ شوق

اشکِ شوق

در صحن طبعم واژه‌ها هم بیقرارند
انگار حسّ و حال شعری تازه دارند
وقتی که حرف از مُنتَظَر شد بغض کردند
گفتند یک عمر است که چشم انتظارند

بارانی از مضمون چکید از چشمِ خودکار
تا ابرهای کاغذی قدری ببارند
دیدم کمال همنشینی هم اثر کرد
کاغذ ؛ قلم ؛ واژه ؛ به حال من دچارند
تسبیحی از جنس هِجاها ساختم چون
دیدم تمام حرف‌ها لحظه شمارند

پس بی درنگ از دلبرِ دلخواه گفتم
یک یا علی هم بعدِ بسم الله گفتم

سُستم ولی از عشق , محکم می‌نویسم
از عرش می‌گویند و من هم می‌نویسم
در آینه‌بندان صیقل خورده‌ی شعر
با چشمِ طبعم هر چه دیدم می‌نویسم
قنداقه‌ای در دستِ نوری می‌درخشید
پس دارم از خورشید عالم می‌نویسم
از قطره‌اشکِ شوقِ بابایی خدایی
از خنده‌های آب زمزم می‌نویسم
آنقدر محوم که قلم از دستم افتاد
پس بیشتر می‌بینم و کم می‌نویسم

از روی دستِ شاعرِ مطلق نوشتم
گفتند جاءالعشق , جاء‌الحق نوشتم

آمد کسی که با همه توفیر دارد
او که نگاهش لطفِ عالم‌گیر دارد
آمد طبیب حاذق دردِ جدایی
هر چند که دردِ غمش واگیر دارد
گفتند «اَشِدّاءُ‌عَلیَ‌الْکُفّار» ؛ هر چند
در دست او شمشیر هم تدبیر دارد
مانند جدش چشم او حُر آفرین است
از بس نگاه نافذش تاثیر دارد
با اینکه او در مهربانی بی‌نظیر است
اما برای دشمنش شمشیر دارد

آمد کسی که در زمستان هم بهار است
او وارث اصلی تیغ ذوالفقار است

باید که ما هم در سپاهش یار باشیم
اما نه اینکه روی دوشش بار باشیم
باید بصیرت داشت و از حق سخن گفت
صفین اگر تکرار شد عمّار باشیم
باید که پای عشق , تا آخر بمانیم
یا پای دارش میثم تمّار باشیم
وقتی که آمد گفت وقت انتقام است
باید خروشِ غیرت مختار باشیم
باید برای یا لَثارات الحسینش
از بغضِ خونخواهی حق سرشار باشیم

باید فدک را از سقیفه پس بگیریم
حق علی را از خلیفه پس بگیریم

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا