شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب

ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب

ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه,”لولاک” را خطاب

نور تجلّیات خدایی به ساق عرش؛
ای آمده ز چشمه ی افلاک, درّ ناب

حقّا وساطت تو شده وحی را دلیل
تنها وجود تو شده مظروفِ این کتاب

ای وسعت وجود تو آیینه ی جمال
هرچه به جز جلال الهیت چون سراب

شأن تو در “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ فَقٰابَ قَوْس”
از چشم عارفان دو عالم ربوده خواب

تو آمدی و کاخ شهان گشت زیر و رو
افتاد,ولوله به دل و جان شیخ و شاب

قبل ازتو بوی خوش نشنیدی کسی به دهر
آوردی از جنان به جهان,عطر مشک ناب

فردا که ز آفتاب جزا نیست مأمنی
لطف تو می شود به سر امّتت سحاب

همچون علی که گفته “عَبیدِ محمّدم”
ما از دو عالم عشق تو کردیم انتخاب

با هرنبی اگر چه نهان بود مرتضی
بهر تو کرد جلوه خدا, با ابوتراب

بیست وسه سال از لب تو امّتت شنید
راه علیست راه مَعَ الحَقّ, ره ثواب

وحید دکامین
پ.ن
روایت شده؛ بعد از رحلت رسول خدا, شخص نامسلمان و تازه واردی در مدینه, بعد از ملاقات و پرسش هایی از امیرالمومنین علی علیه السلام, وقتی پاسخ سخت ترین سوال هایش را گرفت از حضرت پرسید: آیا تو محمدی؟
مولا این سخن را محترمانه ندانست و فرمود:
وای بر تو ! “من بنده ای از بنده های محمدم”
انا عبدٌ من عبیدِ محمّد؛

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا